روزها به سرعت برق و باد دارن میگذرن.......الان حسرت دو سال پیش و سال پیش رو میخوریم و از حالا دلخوریم ولی خدا میدونه که دو سال دیگه حسرت همین دو سالی که مثله برق و باد خواهد گذشت را خواهیم خورد..............
ترم پنجم هم تموم شد.........
آخرین روزی که همه با هم بودیم سه شنبه 92.9.26 بود.......من که طبق معمول زود رفته بودم اما ساعت 9 اینا بود که یهو همه بچه ها پشت سر همه اومدن.......
اول عاطفه و شیدا و مژگان اومدن بعد الهام و سمانه و سمیرا و نرگس و یهو شلوغ شد......یه کم تو سلف بودیم و گپ زدیم.........بعد همگی رفتیم سر کلاس زبان ماشین.......یه دو ساعتی یعنی تا 12 اینا اونجا بودیم و فیض بردیم.......شیدا و عاطی واسه شیوه کنفرانس داشتن.......داشتن پروژکتور اینا آماده میکردن إکیپی رفتیم بالا( طبقه چهارم) ....یعنی من ، مژگان، شیدا، عاطفه، الهام و نرگس خاتون........
یه نون تافتون برده بودم واسه ناهار.....قسمت شد واسه همه لقمه گرفتم و خیلی هم چسبید البته با پنیر و گوجه....فک کنم نفری دو تا رسید.......بچه ها ببخشید کم بود.....
واسه خاطر کاره خیاطی با نرگس رفتم که برم خونشون.....بابا و مامانش اومده بودن دنبالش........با هم رفتیم......اندازه گرفته شد......یه تایمی رو هم خونشون بودم واسه خاطره اینکه نرگس حاضر بشه با هم بریم مطب.......تا ساعت 3:20 اینا پیشش بودم بعدش رفتم ترمینال که با بچه ها که از اونور قرار بود بیان ،بریم تهران...... واسه خاطره دفترچه از وسطای راه برگشتم پیش نرگس و دوباره پیاده به سمت ترمینال......تو مترو خوش گذشت البته من خیلی بی حال بودم.....ساعت 7:30 رسیدم خونه........
فردا صبحش به زور حاضر شدم ورفتم پیش شیدا.. خسته بودمــا....ساعت 1:30 اینا رسیدیم یونی.......تا 3:20 سر کلاس بودیم.....بعد یه سر رفتیم پیش نرگس جوووووون واسه خاطره دفترچه......بعدم ترمینال و به سمت خونه......وسطای راه پیاده شدم و رفتم پیش پدر جان و عمو جان......رسیدم خونه یعنی جنازه بودم...............
پنج شنبه هم رفتم خونه شیدا اینا از ساعت 12:30 تا 4:30 او نجا بودم و 2:30 اینا درس خوندیم البته اگه خدا قبول کنه بعدم اومدم خونه و شب بعد از دو ماه مهمون خونه مادربزرگ و پدربزرگ بودیم........زن دایی اینا هم اونجا بودن.....اونجا هم خوش گذشت..............
روز جمعه 92.9.29 : قرار نبود کسی بیاد خونمون اما یهو خونه پر شد.......اول مادربزرگ اومد......بعد پسردایی و عروس دایی و محمدرضا.........بعد مادربزرگ و عمو ........بعد عمه و دایی و پسردایی.......هه هه......هندونه شب یلدا و تمام بند و بساطشو ریختیم وسط............
روز شنبه 92.9.30 : شب یلدا...........اول خونه خودمون......بعد خونه دایی که همه عموها و مادربزرگ اونجا بودن.......بعد هم خونه مادربزرگ.........خوب بود......
نظرات شما عزیزان:
|